ساعت 9:30 صبح 22 خرداد، ساواك بازجويي مكتوب خود را از سيدعلي خامنه اي آغاز كرد؛ و اين نخستين بازخواست سياسي دستگاه امنيتي از او بود.
گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت. در نظر داریم هر روز بخشی از این کتاب را منتشر کنیم.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش چهل و دوم این کتاب است.
***بيگاري
صبح بعد از نماز مي خواست استراحت كند كه شنيد از پشت در، سربازي با لهجه روستاهاي اطراف قائن م ي گويد: بايد بروي بيگار ي. لحن بدي داشت . انديشيد؛ اين سرباز صفر روستايي ديگر چرا؟ او چرا احساس مي كند كه بايد نسبت به يك روحاني دهن كجي كند؟ "
و اين نبود جز تبليغات شديدي كه در محيط سربازخانه و محيط هاي نظامي عليه روحانيت مي شد. حالا دستگاه چرا عليه روحانيت اين تبليغات را مي كرد؟ چون مي دانست كه نهضت به روحانيت وابسته است. درست هم فهميده بود. دستگاه واقعاً از اول اين نهضت را... شناخته بود ... [اما] بودند از خودي ها كه اين نهضت را از اول نشناخته بودند؛ هدف و جهت گيري آن را نفهميده بودند."
بيگاري... مي دانست بيگاري يعني كار اجباري، اما چه جور كاري؛ نمي دانست. پا به دالان زندان كه گذاشت ديد كه ديگر زنداني ها هم ايستاده اند؛ شايد 12 نفر. او نفر آخر بود. نفر مقابلش را شناخت، "
فاکر". شيخ محمدرضا فاكر رويش را برگرداند و به او سلام كرد. جواب داد و دلش آرام گرفت كه آشنايي در اين انبار بدل از زندان پيدا كرده است. صف زنداني ها را به محوطه پادگان بردند.
علف هاي هرز روييده در حياط را نشان شان دادند و گفتند بكنيد. تعداد زيادي سرباز، با اسلحه در اطراف آنان نگهباني مي دادند. علاقه نشان داد. زير آفتاب، هواي خوب، محوطه بزرگ، كمي تحرك، دور از چهارديواري، كار بدني ... احساس خوبي داشت. " بنا كردم تند تند اين علفها را كندن. آقاي فاكر كه تجربه داشت ... و روزها ي قبل [بيگاري] آمده بود ... به من گفت [كه دستت را تند جلو ببر اما آهسته برگردان، يعني علف را يكباره نكن ] ... كه خسته شويد و آن افسر هم خيال كند كه شما داريد تند تند كار مي كنيد. ديدم راست مي گويد ... تا ساعت 11 حسابي خسته شديم... خسته و آفتاب خورده و عرق كرده. "
در اين ساعت زندانيان را به محل شان بازگرداندند. نفسي كه تازه كرد، دفترچه يادداشت را به دست گرفت و شروع كرد به نوشتن. ياد سعدي بزرگ افتاد كه در طرابلس شام اسير فرنگان شد و به کار گل مجبورش كردند. شيخ را در طرابلس به كار گل ، وادار كردند و او را در مشهد به كار گُل. در همان كار گُل ، شماري از آشنايان خود را پيدا كرده بود. "بعضي از معممين بودند و بعضي از جوان هاي غيرمعمم. از جمله [دستگيرشدگان] پيرمرد سيدي كه روبه روي مدرسه نواب فالوده فروشي داشت. او با طلبه ها مرتبط بود، اعلاميه پخش كرده بود، اما دليل و مدركي نداشتند؛ به جرم اين كه فالوده مجاني به طلبه ها داده، همراه شاگردش دستگير و زنداني شده بود . پيرمرد شلوغي بود . از اتاقش فرياد مي كشيد: من چه كار كرده ام؟ چر ا مرا آورده ايد زندان [كه] ... نقره داغ كنيد؟ اگر دليلي داريد بگوييد . جريان دستگيري اش را شيرين و شنيدني مي گفت . مي نشستيم روي زمين، افسر مراقب هم روي صندلي مانندي مي نشست. او مي گفت و ما مي خنديديم."
اميرپرويز پويان هم ميان دستگيرشدگان بود. آن زمان عقايد اسلامي او را به اين پادگان كشانده بود. همو، هفت سال بعد، يكي از بنيانگذاران سازمان چريك هاي فدايي خلق شد.
***بازجويي
سرهنگ شيدفر، بازرس لشكر 12 خراسان كه دستور تحويل گر فتن آقاي خامنه اي را به دژبان پادگان مشهد داده بود، به اطلاع ساواك رساند كه اين زنداني ممنوع الملاقات آماده بازجويي است. شايد دو روز بعد او را به مقر ساواك بردند. ابتدا انگشت نگاري كردند. قبل از آن، عكسي از او گرفتند كه شماره 731 را روي سينه خود داشت. سپس 27 مشخصه مندرج در برگه انگشت نگاري، از مشخصات شناسنامه اي گرفته تا نشاني سكونت قم و مشهد ، رنگ چهره (گندم گون)، مو (مشكي)، ريش و سبيل (دارد) و ...عادت ويژه (سيگار) را پر كردند.
ساعت 9:30 صبح 22 خرداد، ساواك بازجويي مكتوب خود را از سيدعلي خامنه اي آغاز كرد؛ و اين نخستين بازخواست سياسي دستگاه امنيتي از او بود:
س: مشخصات كامل خود را بيان نماييد.
ج: نام : علي. شهرت : خامنه اي. فرزند : حاج سيدجواد . متولد : 1318 ، مشهد. شناسنامه: 217 ، مشهد. شغل: محصل علوم ديني . آدرس: مشهد، كوچه ارگ ، منزل آيت الله خامنه اي. مجرد. باسواد.
س: آيا سابقه محكوميت كيفري و غيره داريد يا خير؟
ج: خير.
س: آيا در احزاب و جمعيت ها و انجمن ها عضويت داريد يا خير؟
ج: ندارم.
س: آيا متعهد به راست گويي مي شويد؟
ج: بله.
س: در چه تاريخي از مشهد به طرف بيرجند حركت كرده ايد؟
ج: روز پنجم خرداد (دوم محرم) به طرف بيرجند رفته ام.
س: براي چه منظوري به بيرجند رفته ايد؟
ج: براي رفتن به منبر.
س: آيا تا به حال به بيرجند رفته ايد؟
ج: بلي. دو مرتبه.
س: در منبر از چه نوع مطالبي صحبت و بحث مي كرديد؟
ج: از آيات و اخبار قرآن.
س: در كدام يك از تكايا و مجالس بيرجند منبر رفته ايد؟
ج: تقريباً در همه منبر رفته ام.
س: نام هر يك را كه مي دانيد بنويسيد.
ج: منازل : شمشادي، راغبي ، نهاوندي ، ملكوتي ، نيازي ، سادسي . و مساجد و تكاياي: دختر آخوند، مصلي، كبابي و فرزانه.
س: در منزل آقاي راغبي بالاي منبر چه مطالبي ايراد كرده ايد؟
ج: در اطراف آيه شريفة : يا ايها الذين آمنوا استجيبو لله [انفال / 24 ] ... و درباره حيات معنوي و علل اين كه چرا جامعه مسلمين ممكن است از آن محروم بماند.
س: برابر گزارش مأمورين به جز مطالب ذكر شده صحبت هاي ديگري هم نموده ايد. آن صحبت ها در چه مورد بوده است؟
ج: صحبت ديگري نكرده ام. در ضمن اين كه بيان مي كردم كه چرا جامعه مسلمانان از حيات معنوي محرومند، گفتم علت العلل اين محروميت دور ماندن از حقايق قرآني است؛ حقايقي كه چون بيان آنها با منافع بيش تر ثروتمندان و متنفذين اجتماع مخالفت دارد كسي جرأت اظهار آنها را در مقابل اين اشخاص ندارد، ولي من كه چندان دلبستگي و علاقه مادي ندارم، آن را در اين مجلس مي گويم. توضيح آن كه صاحب منزل [= راغبي] از اعيان بنام و ثروتمندان بيرجند است.
س: شما در مجلس آقاي راغبي اظهار داشته ايد كه علت فقر و بيچارگي مردم اين است كه من و شما و روحانيون نمي توانيم سخنان حق را گفته و در دل ما حبس است. نه دستگاه راديو مي تواند حق را بگويد، نه روحانيون، نه مطبوعات. همه در اختيار يك عده اي است كه حقوق مردم را خورده و مردم را به سواري و باربري عادت داده اند. و همچنين اضافه كرده ايد كه يكي مي گويد پليس سراغ تو را مي گيرد و ديگري مي گويد رئيس شهرباني دنبال تو مي گشت.
ج: قسمت اول گزارش «... علت فقر و بيچارگي» در مورد بيان همان مطالبي است كه در فوق گفته شد. و اما ر اجع به اين كه «... يكي مي گويد پليس » ابداً به يادم نيست كه در آن منبر گفته باشم و اصولاً بحث من در آن منبر ارتباط با شغل و وظيفه پليس نداشت، و اين قسمت كه «... وسايل تبليغي در اختيار عده اي است » توضيح آن كه مأمورين راديو و گردانندگان مطبوعات با اين كه از بود جه مردم ارتزاق مي كنند، مطالب اخلاقي و ديني و آموزنده كمتر در اختيار آنان مي گذارند.
س: در منزل سادسي چه مطالبي بيان كرده ايد؟
ج: دقيقاً در خاطرم نمانده است . گمان مي كنم ارزش معنوي مبلغ روحاني در اجتماع سخن گفته ام.
س: اظهار نموده ايد كه اتفاقاتي در قم افتاده و عمامه هاي علما را سوخته اند و به ريش سفيد هاي ما چوب زده اند؛ مردم چشم و گوش خود را باز كنيد و مغز خود را به كار اندازيد. اولاً شما از قم چگونه اطلاع داشته ايد؟ و ثانياً با گفتار شما در منبر كه مي فرماييد در ارزش معنوي مبلغ و روحاني در اجتماع بوده، مغايرت دارد.
ج: بنده محصل قم هستم. يك روز كه بر حسب عادت طلاب از منزل خود به طرف آستانه مي رفتم، ديدم جمعي از طلاب با اضطراب به من برخورد كرده و گفتند خيابان ناامن است و يك مشت جوان بي سروپا به طلاب حمله مي كنند. من قانع نشده و به خيابان رفتم، ولي واقعه اي اتفاق افتاد كه مجبور شدم در كوچه اي پنهان شوم . ديدم جمعي جوان قوي هيكل به طرف عمامه بسرها حمله مي برند و از هر نوع توهين فروگذار نمي كنند. حتي به خود من هم حمله كردند . و اگر جمعيت جلو كوچه ارك واقع در خيابان ارم نبود و بين من و مهاجمين حائل نمي شدند به طور حتم عمامه خود را از دست داده و در عوض چند ضربه چوب و مشت نوش جان مي كردم. و اما ارتباط اين مطالب با موضوع مورد بحث در منبر، آن كه به مناسبت مي گفتم روحانيون مورد حملات اين اشخاص هستند و با وجود اين از شغل خود دست نمي كشند؛ پس سخنان آنها بايد يك جنبه معنوي داشته باشد.
س: شما در سخنراني خود اظهار داشته ايد كه روزي كه بيرجند آمده ام آقاي رئيس شهرباني مأمور دنبال من مي فرستد كه شما بيا التزام بده كه حرفي در منبر برخلاف نگويي. آيا اين پيشنهاد به ضرر ش ما بود؟ در ثاني شما از كجا اطلاع داشتيد كه در شهرباني بايستي التزام بدهيد؟
ج: در مورد سئوال اول ابداً معتقد نيستم كه اين پيشنهاد به ضرر من بوده است . در مورد دوم؛ اولاً از رفقاي منبري التزام گرفته بودند و در ثاني مأمور شهرباني در ميان كوچه ورقه اي به من ار ائه داد كه آقا اين را امضا كنيد . من هم چون بعد از مجلس و در حال خستگي و به علاوه در ميان جمعيت بودم، گفتم : بيا مدرسه (محل سكونتم ) تا
امضا كنم. نيامد.
س: اظهارات خود را به چه وسيله گواهي مي نماييد؟
ج: امضا مي كنم.